غربت حضرت ابن رضا (ع)
✍ غربت حضرت ابن الرضا (ع) .....
شب با همه سکوتش رفت و روز با همه شور و روشنایش آمد. اما هنوز کلمهای پا بر روی برگههایم نگذاشته بود. از تنهایی و غریبی ائمه نگارش کردن سخت است. در بین این همه ظلم می مانی، از کدامین جفا بنویسی که در حق ائمه کردهاند.
چشمهایم را بستم. نفسی عمیق کشیدم. برای دوباره نوشتن، ولی قلمم یارای نوشتن را نداشت. گویی که او هم نوشتن از تنهایی پدر و پسر سامرا برایش سخت و دردناک بود.
نمی دانم چرا گاهی کلمات در پیچ وخم ذهنم گم میشوند. سفیدی برگههای کاغذ آزارم میداد. به قلمم نگاه کردم جوابی برایم نداشت ...........
کلافه شدم. تلاشم فایده نداشت، قلم را کنار گذاشتم. سرم را روی برگه هایم رها کردم. خودم را به زمان سپردم. به دیوار خیره شدم، ومدام با خودم می گفتم :"چرا نمی توانم بنویسم"
صدای مداحی رادیو توجهم را جلب کرد.
پدری در دم مرگ است و به بالین پسرش
پسری اشک فشان است به حال پدرش
پدری جام شهادت به لبش بوسه زده
پسری سوخته از داغ مصیبت جگرش
پسری را که بود نبض دو عالم در دست
شاهد داغ پدر آه و دل و چشم ترش
حسن العسکری از زهر جفا می سوزد
حجةابن الحسن از غم شده گریان به برش
چار ساله پسری مانده و صد ها دشمن
که خداوند نگه دارد و از هر خطرش
آجرک الله یاصاحب الزمان ....
چقدر دلتنگ امام زمانم شدم. بغض راه گلویم را گرفت. هوای دلم مثل هوای سامرا گرفته شد.
باصدای مداح تمام لحظات راتجسم کردم. دلم راهی شد به سمت حال و هوایی که مولا داشتن.
تجسم یوسف فاطمه (ص) در کنار بستر پدرش ابوالحسن (ع)، وکاسهای آب در دست مبارکش برای خاموش کردن عطش جگر پاره پارهی پدرش...
و چشمهای پر از اشک پدر برای فرزند و زمزمه دعای ابومحمد (ع) برای مهدیش(عج) وسپردنش به باران مهربانی خدا .....
و سرداده شدن وامحمداااای پسری در سامرا در غم از دست دادن ابو محمدی....
ودست بر سینه گذاشتن کودکی در دم دری برای جواب تسلیت دادن صف بلند فرشتگانی که از آسمان به زمین برای دلداری آمدهاند.
و همه اینها و اشکهای که نوشتن داغ دل را بر برگ برگ سفید کاغذها......
وسامرا میماند باداغی عظیم و غیبت طولانی و چشمهای منتظر و زمزمه؛ شاید این جمعه بیاید شاید....