علی آقا پلنگ
??? علی آقا پلنگ
قسمت چهارم
بعد از گذشت چند ساعت به شهر تویسرکان رسیدیم. با باز شدن در ماشین اولین چیزی که به من خوش آمد گفت؛ سوز سرمای زمستان تویسرکان بود که مثل ضربه شلاق به صورتم خورد. بعد از معرفی من به ماموران نظامی در محل معینی که خودشان مشخص کرده بودند اسکان و به قول معروف اقامت اجباری دادند.
توی ذهنم به خودم گفتم اگر من علی پلنگم یک روز هم در اینجا نخواهم ماند. مامورها بعد از کلی خط و نشان وسایلم را تحویل دادند. و من ماندم و غربت و تنهایی و دلتنگی برای دایه فاطمه مادر عزیزم که از حال و روز تنها پسرش بی خبر بود.
در حال و هوای خودم بودم که پیرمردی وارد شد با یک سینی چای، سلام کردم. و با لبخند تلخی گفت: خوش آمدی پسرجان، و چای را جلویم گذاشت. بعد از حال و احوال کردن؛ گفت :"پسرم چیکار کردی که این از خدا بی خبرها تو را به اینجا تبعید کردند؟” خندیدم گفتم: “جرمم دفاع از نوامیس شهرمه. ولی اینا به جرم حمایت از سید روح الله خمینی مرا تبعید کردند.” پیرمرد دستش را به نشانه سکوت بر روی لبهای خود گذاشت. گفتم: “عمو این سید کیه؟” پیرمرد نگاه پر از معنایی به من کرد وگفت:” اسمت چیه؟” گفتم: “علی، علی پلنگ"؛ لبخندی بر لبهایش نشست و گفت؛ “علی! شب دراز است و قلندر بیدار، علی منم کربلایی حسنم و مثل تو جرمم عشق به سید است.” من هم خندیدم و گفتم:"کربلایی من که عاشق نیستم حتی نمی دونم سید کیه؟” و باز کربلایی لبخندی زد و گفت:” عاشقش خواهی شد.”
تمام وجودم تشنه فهمیدن در مورد سید بود. لحظه شماریهایم برای شناختن روح الله زیاد و زیاد میشد. عشق به روح الله در چشمان کربلایی برق میزد. چند بار با خودش گفت: “جانم سید، جانم سید” بعد به چشمان من خیره شد و شروع کرد از سید روح الله پسر سید مصطفی گفتن؛ از زهدش، از ساده زیستی، از حسن خلق، از دقت و نظمش، از احترام به مظلوم، از زیر بار نرفتن ظلم و استکبار، از دفاع از حق مستضعفین و….
شهد و شیرینی حرفهای کربلایی ذره، ذره در تمام وجودم مانند خون تازهای جاری میگشت.هر چه کربلایی به پایان حرفهایش نزدیک میشد، وجودم تمام شدن علی پلنگ را حس میکرد. کربلایی دیگر حرفی برای گفتن نداشت نمی دانم چند ساعت گذشته بود. من در سکوت خود فرو رفته بودم. با یا علی گفتن کربلایی به خودم آمدم؛ گفتم کجا؟ در جوابم لبخند زد و رفت. من ماندم و عشق جانسوز به معشوق ندیده، دیگر تحمل ماندن در آنجا را نداشتم…..
#طلوع_نور #طلوع_انقلاب #صبح_انقلاب #خط_انقلاب #روایت_نور #روایت_نور #تمدن_نوین_اسلامی #گام_دوم_انقلاب #انقلاب_اسلامی #انقلاب57 #خاطره_نگاری
✍ به قلم: #ف_معینیفر ??
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
https://kazive.kowsarblog.ir/علی-آقا-پلنگ-3
?? @kazive ??