درکوی محبت مهدی (عج)

|خانه|موضوعات|آرشیوها|آخرین نظرات
عطر گل محمدی
ارسال شده در 3 اردیبهشت 1399 توسط فرشته معيني فر در اخلاقی
​?? عطر گل محمدی ?? زمانی که کودکی بیش نبودم، همراه با مادر به روضه می‌رفتم. کنار مادر می نشستم و با دستم چادرش را محکم می‌گرفتم و با شوق تمام به روضه خواندن مداح گوش می‌دادم.  یادش بخیر! مداح همیشه می‌گفت: “مجلس را با ذکر صلوات خوشبو می‌کنم.” و این در ذهن من حک شده بود که حتما عطری در مجلس می‌زنند، که خوشبو می‌شود. در عالم کودکی فکر می‌کردم حتما اسم عطرش محمدی است.  وقتی گلاب می‌آوردند با ذوق دست‌های کوچکم را جلو می‌بردم، که عطر خوشبو بگیرم. به مادرم نگاه می‌کردم که عطر محمدی را به صورت میزد و بعد صلوات می‌فرستاد.  من هم همین کار رو میکردم و بعد دست‌هایم را به سمت صورتم نزدیک می‌کردم. و بوی عطر را نفس می‌کشیدم. و با شوق صلوات می‌فرستادم. و حضرت رسول (ص) در ذهنم با عطر خوشبوی گل محمدی ماندگار شد. سال‌ها گذشته است از این قضیه؛ ولی هنوز هم هر موقع در مجلسی ذکر صلوات جاری می شود، چشم‌هایم را می‌بندم تا همان عطر محمدی را استشمام کنم. ولی بعدها فهمیدم در عالم واقع عطر حضرت رسول (ص) که عالم با آوردن و ذکر نام زیبایش معطر می‌شود، همان عطر گل محمدی‌ست. ??  پیامبر صلی اللهُ علیه و اله فرمود :   مَنْ أَرَادَ أَنْ یَشَمَّ رِیحِی فَلْیَشَمَّ الْوَرْدَ الْأَحْمَرَ   "هر کس که بخواهد بوی عطر مرا استشمام کند، گل سرخ ( گل محمدی صلی اللهُ علیه و اله) را ببوید.  "  مستدرک الوسائل ۱  ۴۳۴ باب- ۷۷ استحباب اختیار الآس و الورد   ✍ به قلم: #ف_معینی‌فر   ?? آدرس این مطلب در وبلاگ ما: https://kazive.kowsarblog.ir/عطرمحمدی ?? @kazive ??
نظر دهید »
آلیس الله بکاف عبده؟
ارسال شده در 3 اردیبهشت 1399 توسط فرشته معيني فر در اخلاقی
​??? ​الیس الله بکاف عبده؟  روزگارِ زندگی در حین آرامش، گاهی تلخ تر از آن  که فکر می‌کنی رقم می‌خورد. آنقدر دنیا تو را در چرخ و فلکش می چرخاند و بالا و پایین می برد تا دور شوی از اصل و اساسی که برای آن متولد شده‌ای. تا به خودت می‌آیی از آن بالا پرت میشوی، به دره نیرنگ ابلیس یعنی؛                  "نا امیدی و تنهایی"  تا حالا شده یک حس؛ یک درد؛ تمام وجودت را بگیرد؟ در بند بند انگشتانت این حس جاری بشود و دستانت را در هم بپیچی و بغضت را فرو ببری، و باران چشمانت گونه‌هایت را نوازش کند؟  به هر سمت نگاه می کنی، فریادرسی نمی‌بینی. در خود مچاله میشوی و احساس درد تنهایی وجودتت را فرا می‌گیرد. و هیاهوی جرس دنیا گوش تو را پر می‌کند. و "هیبت تنهایی" را برایت بزرگ و بزرگتر می کند. وتو فراموش می‌کنی پروردگارت را. ولی خداوند هرگز بندگانش را فراموش نخواهدکرد. اگر گوش‌هایت هم کر شوند، اوصدایش را به تو می‌رساند. گاهی وقتی غرق در غمهایت هستی. صدای سلام خدا را می‌شنوی. آنگاه که صدای عالم گیرش همه جا را فرا می‌گیرد.‌ وتو با ته مانده جانی سرت را بلند می‌کنی، به دنبال صدا؛ الله اکبر... الله اکبر... نوای دلنواز اذان... اشک در چشمانت جمع می‌شود. خجالت زده، از اینکه غافل شده‌ای از خداوند و آهسته با خودت تکرار میکنی: "الهي و ربي من لي غيرک"   و شاید آن زمان پروردگارت با مهربانی تمام بگوید: "اليس الله بکاف عبده" آیاخدا براي بنده‌اش کافي نيست؟   به قلم: #ف_معینی‌فر  ?? آدرس این مطلب در وبلاگ ما: https://kazive.kowsarblog.ir/الیس-الله-بکاف-عبده-5 ? @kazive ?
نظر دهید »
دانه های خورشید
ارسال شده در 3 اردیبهشت 1399 توسط فرشته معيني فر در اخلاقی
​??? دانه‌های خورشید صبح باصدای الله اکبر گفتن برادرم بیدار شدم. چشم‌هایم نیمه باز بود. هنوز خوابم می‌آمد چون شب دیر خوابیده بودم. ولی این الله اکبرگفتن! هزارتا معنی داشت. یعنی وقت نمازِه؟ یک یاعلی گفتم، بلند شدم وضو گرفتم و یک نماز دو نفره‌ی خواهر و برادری به جا آوردیم. اول صبح بود اما هوا گرم بود. سر سجاده با تکان دادن چادر نمازم خودم را باد می‌زدم که برادرم برگشت نگاهم کرد و با لبخند گفت:” گرمته آبجی؟”  گفتم:” آره خیلی!” با حسرت گفت:” خوش به حالت!” با یک حالت غضبناکی بهش نگاه کردم. خندید و گفت:” خواهر گلم جدی گفتم. اگر بدونی شما خانم‌های محجبه چه اجری تو  این گرما دارین؟ اونوقت میفهمی گفتن این حرف من یعنی چه!” با ناراحتی بلند شدم سجاده‌ای را که جمع کرده بودم جایش بگذارم که دنبالم آمد و گفت:” من نوکر آبجی‌اَم هستم.  این آبجی کوچیکه رو مگه میشه ناراحتش کرد!؟” طبق معمول ذهنم درگیر این حرف‌ها شد. مگر گرما هم اجر دارد!؟ همین‌طور فکر می‌کردم که ادامه داد:” عزیزم! آیت الله بهاءالدینی در مورد اجر خانم‌های محجبه گفته‌اند:” اگر زنان می‌خواستند نشان‌شان می‌دادم عرقی که در فصل گرما به خاطر حفظ حجاب می‌ریزند، دانه دانه‌اش خورشید است. شما خورشید خدا هستید. ایشان این روایت را از ثواب الاعمال نقل می‌کردند عرقی که زن زیر چادر می‌ریزد سه جا برای او نور می‌شود: در درون قبر، در برزخ و در قیامت. و اگر زنان بی‌حجاب از من می‌خواستند همین الان نشان‌شان می‌دادم که این موی سر که به نامحرم نشان می‌دهند آتش است. آنها در آرایش زیبایی نیستند، بلکه در آرایش آتش هستند.” تازه فهمیده بودم منظور برادرم از “خوش به حالت” چی هست؟ با وجود گرمای زیاد فهمیدم سرازیر شدن دانه‌های عرق یا به قول آیت الله بهاءالدینی دانه‌های خورشید، برصورتم با بودن حجاب، چه لذتی دارد. پ.ن: دعای پیامبر نور و رحمت صلی الله علیه و آله: پروردگارا !زنانی که خود را پوشیده نگه می‌دارند، مشمول رحمت و غفران خود بگردان. ( مستدرک الوسایل ، ج 3، ص 244 ) ✍ به قلم: #ف_معینی_فر  ?? آدرس این مطلب در وبلاگ ما: https://kazive.kowsarblog.ir/حجاب-853 ?? @kazive ??
نظر دهید »
برادری به نام مادر
ارسال شده در 3 اردیبهشت 1399 توسط فرشته معيني فر در اخلاقی
​➖➖➖ برادری به نام مادر خیلی زودتر از آنکه فکرش را میکردم، آن زمان که غرق در دنیای شادی دخترانه و درس و مدرسه بودم، مادرم از دنیا رفت.  دیگر آغوش گرمش را نداشتم. منی که نبودن او را لحظه‌ای نمی توانستم تحمل کنم؛ منی که شبها با عطر وجودش و نفسهایش بخواب میرفتم؛ اکنون روزگار بی او بودن را چگونه باید سپری می‌کردم؟ حیران و ماتم زده و مبهوت بی او بودن بودم. مادری که هر روز سر کوچه منتظرم می‌ماند تا از مدرسه برگردم. چه روز‌ها که به امید اینکه شاید نبودنش و رفتنش خواب باشد؛ از مدرسه تا سر کوچه می دویدم؛ که شاید مادر آنجاباشد؛ اما نبود. بعد از مادر ما ماندیم و خانه‌ای پر از خاطرات او، صدای او، عطر وجود او. ما بودیم و سکوت پدر و غریب و تنها شدنش بعد از مادر. ما بودیم و بغض برادران و خواهرانم که بعد از مادر چه بر سر ما خواهد آمد؟  در بین این همه هیاهو گیر افتاده بودم و نمی‌دانستم چه کاری باید انجام بدهم. انگار در زمان گیر افتاده باشم، توان هیچ کاری را نداشتم. غرق درافکارم بودم که دستان گرمی محکم دستانم را گرفت. برادرم بود. همان‌طور خیره نگاهی به اعماق وجودم انداخت و غمهایم را می خواند. با نگاهش ترس درونی‌ام را باخود برد. فقط یک کلمه گفت: “هنوز من هستم.”  از آن روز به بعد مادر دومم شد. همیشه میگویند خواهر بزرگتر مادر دوم است ولی این بار برادرم بار مادر بودن من را به دوش کشید. در سخت ترین روزها در کنارم بود. یادم داد با وجود تمام لحظات تلخ و شیرین روزها، چگونه زندگی کنم. به‌م استواری و قد علم کردن در برابر مصیبتها را یادداد. به‌م یاد داد مثل مادر محجوب و محبوب باشم. با تب کردنم تب کرد. با شادیهایم شاد شد. با گریه کردنم گریه کرد. مانند یک مادر تا آخرین لحظه کنارم ماند. برادرم! صبرت، حلمت، بردباری‌ات، کریم بودنت و گذشتت مرا یاد کریم اهل بیت حسن بن علی علیه السلام می اندازد. چرا که هچمون امام حسن ع برادری را کریمانه در حق من تمام کردی. من چه توان داشته باشم چه نداشته باشم، هرگز نمی توانم محبتت را جبران کنم. تنها کاری که در توان دارم سپردن توست به مهربانی و کرامت حسن بن علی علیه السلام . ✍ به قلم: #ف_معینی‌فر    ?? آدرس این مطلب در وبلاگ ما: https://kazive.kowsarblog.ir/برادری-به-نام-مادر ? @kazive ?
نظر دهید »
شبهای مدینه
ارسال شده در 3 اردیبهشت 1399 توسط فرشته معيني فر در اخلاقی
​➖➖➖ شبهای مدینه چند روزی از آمدنم به مدینه می گذشت. دلم گرفته بود. هوای اتاق برای نفس کشیدنم سنگین شده بود. خودم را به خیابانهای مدینه رساندم. شب حریر  پر از ستاره اش را بر سر شهر مدینه کشیده بود. قدم زنان به سمت مسجد النبی حرکت کردم. گنبد خضراء روبه رویم نمایان شد. دستی بر سینه گذاشتم و عرض ادب کردم؛ السلام علیک یا  رسول الله و رحمت الله وبرکاته.   سمت چپم قبرستان بقیع در سکوتی حزن انگیز فرو رفته بود. دستانم را در پنجره فولاد بقیع گره زدم، گاهی به مسجد النبی نگاه میکردم، وگاهی به بقیع…. حکایت عجیبی است مسجدالنبی وبقیع. نسیم خنکی می‌وزید ومن محو سکوت بقیع بودم. انگار صدایی در نسیم زمزمه می‌کرد و روضه غریبی ائمه بقیع را می‌خواند. حتی اگر سکوت هم کنی، در و دیوار مدینه شروع می کند از غم غربت رسول الله (ص) و میوه دلش فاطمه زهرا (س) و فرزندش حسن مجتبی (ع) گفتن. از تابوت پر از تیر. از جگر پاره پاره حسن علیه السلام. از پیر شدن مجتبی (ع) درهمان کودکی و از راز‌های نگفته حضرت زهرا سلام علیها. خوب گوش کنی در زمزمه‌های نسیم صدای مادرانه‌ای می‌آید که روضه‌ی تنهایی حسن علیه السلام و غربت او را سر می‌دهد. گویی همه عالم صدای او را می شنود. آخر حسن علیه السلام محرم راز مادر است. شاید نسیم هم در کنار پنجره‌های فولادین بقیع با مادر مظلومه‌ هم نوا شده و می‌گویند: “ای مادری ترین پسر فاطمه، حسن” “ای مجتبی ترین ثمر فاطمه، حسن”   اشک امانم نمیدهد. انگار اشکهایم هر قطره اش روضه ای بود بر غم غربت اهل بقیع و ناخودآگاه با خودم تکرار میکردم؛ “نه گنبدی نه چراغی .. نه صحنی نه و رواقی” هرچه از غم مظلومیتش بگویم بازهم کم است. او درشهرش، درخانه‌اش‌‌ هم غریب بود. حتی دیگر نیازی به گفتن من نیست، غربت مجتبی (ع) را میشود در هوای مدینه نفس کشید.حتی نام مجتبی خود روضه‌ای مفصل است. ✍ به قلم: #ف_معینی_فر ?? آدرس این مطلب در وبلاگ ما: https://kazive.kowsarblog.ir/شبهای-مدینه ? @kazive ?
نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • 7

آخرین مطالب

  • مهربان ترین پدر دنیا
  • علی آقا پلنگ
  • علی آقا پلنگ
  • علی آقا پلنگ
  • علی آقا پلنگ 
  • علی آقا پلنگ
  • علی آقا پلنگ
  • الم تر ان الله یسجد
  • علی الله رزقها
  • اتاق انتظار 

پخش فیلم

پخش ویدیو

سخنی ازبهشت

ابزار حدیث

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

درکوی محبت مهدی (عج)

جستجو

موضوعات

  • همه
  • اخلاقی
  • اعتقادی
  • بدون موضوع
  • گام دوم انقلاب

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

پخش صوت

موزیک پلیر

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

اوقات شرعی

اوقات شرعی

کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان